گفتگو با نیوشا امیری، مترجم ناشنوایان
نیوشا امیری، یکی از چهرههای تأثیرگذار و الهامبخش جامعه ناشنوایان (کدا)، از همان کودکی با چالشهای پیچیده و متعددی در ابعاد مختلف زندگی روبهرو بوده است. اما این موانع نهتنها او را متوقف نکرده، بلکه مسیری برای رشد و تأثیرگذاری بیشتر فراهم کردهاند. نیوشا با ارادهای استوار و قلبی پر از عشق به مردم، زندگی خود را وقف فعالیتهای خیرخواهانه کرده است. از کمک به مناطق محروم گرفته تا تلاش برای بهبود شرایط ناشنوایان، او همواره در تلاش بوده است تا با ایجاد فرصتهای برابر و ارتقای آگاهی، تغییری مثبت در جامعه رقم بزند. داستان زندگی و فعالیتهای نیوشا، گواهی است بر اینکه چگونه میتوان از دل چالشها، جریانی از امید و تحول ساخت.
اگر نیوشا امیری بخواهد خودش را در چند جمله معرفی کند، چه ویژگیها و تجربیاتی را برای بازتاب هویت و مسیر زندگیاش انتخاب میکند؟
اسم من نیوشاست، و معمولاً معرفیام اینگونه شروع میشود: “نیوشا، به معنای شنوا و آگاه که بهعنوان یک ‘کدا’ شناخته میشوم”؛ فرزندی شنوا در خانوادهای ناشنوا. این عنوان نهتنها بخشی از هویت من است، بلکه همواره در مسیر زندگیام نقشی پررنگ و تأثیرگذار داشته است.
از بچگی، بهخاطر شرایط خاصی که داشتم، همیشه مجبور بودم در برخی موقعیتها برخلاف میل باطنیام عمل کنم یا حتی احساسات واقعیام را بروز ندهم. اما اخیرا تصمیم گرفتم این رویه را تغییر بدهم. تلاش کردم یاد بگیرم که احساسات واقعیام را بیان کنم و چیزهایی که درونم انباشته میشدند را آزاد کنم.
چه چیزی باعث شد که وارد مسیر کمک به دیگران و فعالیتهای اجتماعی شوی؟ نقطه عطفی که در زندگیات وجود داشت و تو را به این مسیر هدایت کرد، چه بود؟
از وقتی یادم میآید، یعنی دوران راهنمایی و دبیرستان، همیشه در خیریهها و فعالیتهای اجتماعی حضور داشتم. شاید آن زمان خیلی اطلاعات دقیق نداشتم، اما از همان دوران علاقهام به این مسیر شکل گرفت.
این ویژگی فقط مختص من نیست؛ اکثر کداها (فرزندان شنوای خانوادههای ناشنوا) از کودکی یاد گرفتهاند حامی باشند. شرایط زندگی ما طوری بود که مجبور بودیم پشت پدر و مادرمان بایستیم و در بسیاری از موقعیتها مراقبشان باشیم. درست یا غلطش را نمیدانم، اما این تجربهها باعث شد که این روحیه حمایتگری هنوز هم در ما باقی بماند.
حالا تقریباً ۷ سال است که در یک خیریه ثابت فعالیت میکنم و در کنار آن، در چند پروژه دیگر هم مشارکت دارم. نکته جالب این است که همیشه برکت این حضورها به زندگیام بازگشته است. گاهی در زندگیام به نقطههایی رسیدم که احساس کردم گیر افتادهام، اما اتفاقی رخ داده که کمک کرده دوباره راه خودم را پیدا کنم.
البته این حمایتگری همیشه هم مثبت نبوده؛ گاهی به خاطر دیدن نیازهای دیگران، خودم و احساساتم را نادیده گرفتهام و همین آسیبهایی را به همراه داشته است. اما در عین حال، لحظات زیادی بوده که این کمکها و ارتباطات، حال خوبی به من دادهاند و باعث شده حس کنم بخشی از یک مسیر بزرگتر هستم.
دوستیهایی که در این مسیر پیدا کردهام، آدمهایی که با آنها آشنا شدهام، و حتی شبکهای از ارتباطات که در طول این سالها ساختهام، همه به همین فعالیتها برمیگردد. گاهی اوقات وقتی وارد کاری میشوم، میبینم باز هم نقطه اشتراکی با آدمهایی پیدا میکنم که به این مسیر مرتبط هستند. این اتفاقها برایم خیلی ارزشمند است و فکر میکنم همینهاست که باعث شده همچنان در این مسیر باقی بمانم.
بهعنوان کسی که فرزند یک خانواده ناشنوا بوده، زندگی برای تو چطور گذشته و این موضوع را چطور ارزیابی میکنی؟
زندگی در چنین خانوادهای همیشه چالشهای خودش را داشته است. البته این تجربه برای من نسبت به برخی دیگر از کداها (فرزندان شنوای خانوادههای ناشنوا) متفاوت بوده است. چیزی که در صحبتهای خیلی از کداها شنیدهام، این است که در برههای از زندگیشان، تمایل دارند پدر و مادرشان را نادیده بگیرند یا از معرفی آنها به جامعه خجالت میکشند. این رفتار فقط به ایران محدود نمیشود؛ در کشورهای دیگر هم دیده شده است.
این موضوع به نظرم دو دلیل اصلی دارد: اول، نگاه ناآگاهانه و گاه قضاوتآمیز جامعه نسبت به ناشنواها، و دوم، ناتوانی خانوادهها در مدیریت این شرایط به دلیل کمبود دانش یا تجربه. متأسفانه، خیلی از خانوادههایی که بچههای ناشنوا یا نیمهشنوا دارند، نمیدانند چطور باید با این شرایط برخورد کنند. حتی گاهی تلاش میکنند شرایط فرزندشان را از دیگران پنهان کنند، که این کار میتواند به شخصیت و فردیت آن کودک آسیب بزند.
برای من، خوشبختانه این تجربه وجود نداشت. در خانواده ما هیچوقت تبعیضی بین پدر و مادرم و دیگران احساس نکردم. اما در بسیاری از موقعیتها، ناآگاهی جامعه یا نبود مترجم زبان اشاره، بار سنگینی روی دوش من گذاشت. از کودکی مجبور بودم نقش مترجم را برای والدینم بازی کنم. مثلاً در ۹ سالگی به دادگاه، پاسگاه، و مکانهایی رفتم که بههیچوجه مناسب حضور یک کودک نبود. این تجربهها شاید برای من عادی شده بود، اما بهمرور فهمیدم که این مسئولیت زودهنگام چه تأثیری روی من گذاشته است.
گاهی حتی تفاوت بین دلسوزی واقعی و ترحم را نمیفهمیدم. اما از جایی به بعد یاد گرفتم که این دو را از هم تشخیص بدهم و جلوی رفتارهای ترحمآمیز بایستم. این آگاهی کمک کرد که قویتر شوم، اما از طرفی، فشار این مسئولیت باعث میشد گاهی خودم و نیازهایم را نادیده بگیرم.
یکی از سختترین تجربیاتم در دوران دانشجویی بود. به دلیل مشکلات بیمهای پدرم، مجبور شدم بهجای کلاسها به ادارات مختلف بروم. این مسئله باعث شد که نزدیک بود چند واحد درسیام را از دست بدهم. خوششانسی من این بود که استادانم با من همکاری کردند و اجازه دادند فقط امتحان پایانترم را بدهم. اما چنین تجربههایی میتواند مسیر تحصیلی یا حتی زندگی افراد را تحت تأثیر قرار دهد.
در عین حال، همیشه لحظاتی بوده که حمایتهایی را از جاهای غیرمنتظره دریافت کردهام. مثلاً وقتی مجبور شدم به خاطر شرایط والدینم از محل کارم استعفا بدهم، کارفرمایم تا چند ماه حقوقم را پرداخت کرد و حتی پیشنهاد کمک داد. این لحظات نشان میدهد که آگاهی و حمایت، میتواند سختیها را کمتر کند.
مشکلی که همچنان در جامعه وجود دارد، نبود مترجم و دسترسی مناسب برای ناشنواهاست. در بسیاری از کشورها، مترجمهای زبان اشاره در مکانهای عمومی حضور دارند و زبان اشاره به رسمیت شناخته شده است. اما در ایران، این اتفاق هنوز نیفتاده و همین مسئله باعث میشود که مسئولیت ترجمه و برقراری ارتباط بر عهده فرزندان خانواده باشد. این فشار، گاهی باعث تبعیض در برخورد با این فرزندان میشود.
برای مثال، اگر اشتباهی کنم، ممکن است مورد بازخواست بیشتری قرار بگیرم، چون از من توقع دارند که بهخاطر شرایط خاصم، اشتباه نکنم. در حالی که اگر فردی با شرایط عادی همان اشتباه را کند، ممکن است بگویند: “طبیعی است، سنش اقتضا میکند.” این تبعیض برای بعضیها بسیار آسیبزا است و حتی میتواند آنها را از مسیر رشدشان منحرف کند.
این شرایط، هم سختیهایی برایم داشته و هم تجربیاتی به من داده که باعث رشد شخصیام شده است. اما چیزی که همیشه برایم روشن بوده، این است که آگاهی بیشتر جامعه و فراهم کردن دسترسیهای مناسب میتواند این مسیر را برای همه افراد هموارتر کند.
در سن پایین که نقش مترجم پدر و مادرت را داشتی، آموزشهایی که برای این نقش لازم بود، از کجا یاد گرفتی؟
ما در زندگی کداها (فرزندان شنوای خانوادههای ناشنوا) با دو نقش مواجهیم: “رابط” و “مترجم.” اگر در موقعیتی باشم که باید دقیقاً هر چیزی که میشنوم را منتقل کنم، نقش مترجم دارم. اما وقتی از قبل اطلاعات کافی دارم و نیازی به پرسیدن مداوم نیست، در نقش رابط عمل میکنم. مثلاً وقتی با پدر و مادرم به پزشک میرفتم، برخی سوالات پزشک را بدون اینکه برگردم از پدر و مادرم بپرسم، خودم جواب میدادم. این دو نقش بستگی به موقعیت تغییر میکند.
اما درباره آموزش، اگر منظورت این است که مدرسه یا جایی برای یادگیری این مهارتها وجود داشت، باید بگویم نه، هیچ آموزشی وجود نداشت. ما زبان اشاره را درست مثل زبان فارسی در خانه یاد گرفتیم. قبل از اینکه زبان گفتاریمان شکل بگیرد، دستهایمان برای اشاره حرکت میکردند. این یک روند طبیعی است که در بیشتر خانوادههای ناشنوا دیده میشود.
البته بعدها که بزرگتر شدم، با آموزشهای حرفهایتری هم آشنا شدم. یکی از استادان ما که در دانشگاه گالودت (دانشگاه مخصوص ناشنوایان در آمریکا) تحصیل کرده بود، به ما اصول زبانشناسی و فرهنگ ناشنواها را آموزش داد. او کمک کرد بفهمم بسیاری از کارهایی که بهصورت ناخودآگاه انجام میدادم، دلیل علمی دارند.
اما در کودکی، همه چیز تجربی و از طریق زندگی روزمره یاد گرفته میشد. مثلاً قصهگوییهای شبانه والدینم فقط با چراغ روشن و با اشاره و حرکت بود، نه خواندن از روی کتاب. این تجربهها باعث شد زبان اشاره به طبیعیترین زبان برای من تبدیل شود.
با این حال، نبود مترجم در بسیاری از مکانها، مسئولیت سنگینی را بر دوش ما گذاشت. از سن کم مجبور بودم به مکانهایی مثل دادگاه، بیمارستان یا پاسگاه بروم و نقش مترجم را برای والدینم ایفا کنم. گاهی اشتباهی پیش میآمد و ما را بازخواست میکردند، در حالی که تقصیری نداشتیم.
چیزی که بسیاری از مردم نمیدانند این است که در کشورهای دیگر معمولاً مترجم وجود دارد و کودکان نقشی در این مسائل ندارند. اما در ایران، این مسئولیت اغلب بر دوش کداهاست. حتی امروز هم، اگر کسی بخواهد به دادگاه برود، ممکن است برای پیدا کردن مترجم به چندین نفر پیام بدهد، چون تعداد مترجمهای زبان اشاره در ایران بسیار کم است. ما در کل شاید ۵۰ یا ۶۰ نفر فعال در این حوزه داشته باشیم.
جالب اینجاست که بسیاری از کداها ترجیح میدهند وارد این حوزه نشوند. مثلاً یکی از دوستانم به نام مهرنوش که دو برادر دارد، خودش سالهاست در این حوزه فعالیت میکند، اما برادرانش هیچ علاقهای به این موضوع ندارند. این انتخاب شخصی است، ولی معمولاً دخترها بیشتر از پسرها در این مسیر قدم میگذارند.
این مسیر برای من با چالشها و یادگیریهای زیادی همراه بوده است. امروز هم مترجمهای زبان اشاره در ایران بسیار کم هستند، و من احساس میکنم این مسئولیت بخشی از هویت من است. حتی اگر این مسیر سخت باشد، همچنان تلاش میکنم تا آگاهی و دسترسی به این خدمات بیشتر شود.
تجربههای کودکی یا خانوادهات چقدر در شکلگیری نگاهت به زندگی و انتخاب مسیرت تأثیرگذار بوده است؟
خانوادهام نقشی اساسی در شکلگیری شخصیت و نگاه من به زندگی داشتهاند. اگر بخواهم خلاصه بگویم، شجاعت و شهامت را از پدرم یاد گرفتم و عشق و محبت را از مادرم. یکی از تأثیرگذارترین لحظات زندگیام وقتی بود که برای اولین بار تصمیم گرفتم بانجیجامپینگ کنم. آن زمان ۱۸ ساله بودم و همه اطرافیانم میگفتند: “چرا چنین کاری میکنی؟ خطرناک است!” اما پدرم تنها چیزی که گفت این بود: “برو بپر، دنیا عوض میشود.”
این جمله تأثیر عمیقی روی من گذاشت و باعث شد برای اولین بار بر ترسم غلبه کنم. بعدها، ارشا اقدسی هم همین حرف را به من زد: “از هر چیزی که میترسی، برو در دلش.” این دو جمله تبدیل به راهنمای زندگی من شدند. یاد گرفتم که برای پیشرفت باید به دل ترسهایم بروم.
با این حال، هرچه سن بالاتر میرود، آدم محتاطتر میشود و ترسها بیشتر در تصمیمهایم تأثیر میگذارند. حتی پدرم که روزی مرا تشویق به پرش کرد، بعدها وقتی برای پرش دوباره بانجی تصمیم گرفتم، نظرش تغییر کرده بود و گفت: “چرا میخواهی دوباره بپری؟” این تغییرات طبیعی است، اما چیزی که در من باقی مانده، همان شهامت و عشقی است که از خانوادهام یاد گرفتهام و همچنان در تمام تصمیمهایم تأثیر دارد.
گاهی شرایط و اتفاقات باعث شدهاند که در مسیر دلخواهم قرار نگیرم، اما همیشه مطمئنم که خانوادهام تمام توانشان را برای من گذاشتهاند. شاید به همین دلیل است که من هم همیشه تلاش کردهام تمام توانم را برای آنها بگذارم.
آیا تا به حال لحظاتی بوده که از شرایط خسته شده باشی و بخواهی همه چیز را رها کنی؟ اگر چنین بوده، چه چیزی باعث شده دوباره به مسیرت برگردی؟
بله، بارها به جایی رسیدهام که احساس خستگی کردهام و به فکر جا زدن افتادهام. زندگی در مسیری که پر از چالشهای ناشناخته است، آسان نیست. گاهی احساس کردهام که دیگر نمیتوانم ادامه بدهم. مثلاً در مسیر کمک به ناشنواها یا فعالیتهای اجتماعی، بارها اطرافیانم را دیدهام که برای مدتی از این مسیر دور شدهاند، چون واقعاً طاقتفرساست.
اما همیشه یک نشانه یا اتفاقی بوده که مرا دوباره به وسط میدان برگردانده است. حتی در سختترین و داغونترین لحظات، با خودم گفتهام: “حتماً دلیلی دارد که من الان اینجا هستم.” همین فکر باعث شده که بتوانم از خستگیها عبور کنم و مسیرم را ادامه بدهم.
یکی از چیزهایی که کمک کرده دوباره انرژی بگیرم، این است که قبول کنم خستگی بخشی از زندگی است. همه ما در زندگیمان چالشهایی داریم؛ یکی با بیماری، یکی با مشکلات خانوادگی، و دیگری با کار. اما مهم این است که یاد بگیریم چگونه از خستگی عبور کنیم و دوباره به انرژی و انگیزه قبلیمان برگردیم.
البته چیزی که همیشه مرا اذیت کرده، برچسب “خاص بودن” است. از کودکی به من میگفتند: “تو خاص هستی.” اما این خاص بودن بیشتر یک مسئولیت اضافه بود تا چیزی خوشایند. گاهی باعث میشد که از علایق و خواستههایم بگذرم، چون نمیخواستم کاری کنم که خانوادهام زیر سؤال بروند. با این حال، یاد گرفتهام که این مسئولیتها را بپذیرم و مسیرم را دوست داشته باشم، حتی اگر سخت باشد.
چه چیزی بیشتر از همه به نیوشا امیری انگیزه میدهد که در این مسیرش بماند و ادامه بدهد؟
بزرگترین انگیزه من داستان مادربزرگم است. او را هرگز ندیدم، اما شنیدن قصههایش همیشه برایم الهامبخش بوده. مادرم از او به عنوان زنی پیشرو یاد میکرد که برای حقوق ناشنواها تلاش میکرد. حتی گفته میشود که یک سال بعد از فوتش، ناشنواها اجازه یافتند وارد دانشگاه شوند. این نشان میدهد تأثیر او حتی بعد از زندگیاش هم ادامه داشته.
وقتی خسته میشوم یا احساس میکنم دیگر نمیتوانم ادامه بدهم، به این فکر میکنم که اگر بتوانم زندگی حتی یک نفر را تغییر بدهم، شاید همان یک نفر بتواند مسیر صدها نفر دیگر را تغییر دهد. این فکر به من امید و انگیزه میدهد تا همچنان با انرژی در این مسیر قدم بردارم.
ارزشهایی که نیوشا در زندگی دارد و برای آنها زندگی میکند چه چیزهایی هستند؟
خانواده و دوستان همیشه از ارزشمندترین جنبههای زندگی من بودهاند. خانواده برایم جایگاه اول را دارد، و دوستیهایم نیز از روابطی هستند که تلاش میکنم در هر شرایطی آنها را حفظ کنم. اگرچه ممکن است اولویتها با گذر زمان تغییر کنند، اما اهمیت این روابط برای من همواره ثابت بوده است.
یکی از مهمترین ارزشهایی که از خانوادهام آموختهام، سخاوتمندی است. در خانوادهای بزرگ شدم که شاید از لحاظ مالی وضعیت عالی نداشتیم، اما همیشه ذهنی ثروتمند داشتیم. پدر و مادرم هرچه در اختیار داشتند، بدون هیچ چشمداشتی برای دیگران به اشتراک میگذاشتند. این آموزه به من نیز منتقل شده است و همیشه سعی کردهام خسیس نباشم و از بخشیدن آنچه دارم لذت ببرم. تجربه ثابت کرده است که هرچه بیشتر بخشیدهام، به شکلهای مختلف بیشتری به من بازگشته است.
کمک کردن بدون انتظار هم یکی دیگر از ارزشهایی است که به آن باور دارم. حضور در خیریهها و سفر به مناطق محروم مانند بلوچستان، مرا با جنبههای متفاوتی از زندگی آشنا کرده است. از کودکان آن مناطق آموختم که حتی با کمترین امکانات میتوان عشق و انرژی را به دیگران منتقل کرد. این تجربیات نهتنها برای من الهامبخش بوده، بلکه باعث شده است که در لحظات خستگی نیز انگیزهام برای ادامه دادن مسیر حفظ شود.
در نهایت، یکی از ارزشهای مهم زندگی من تلاش برای ایجاد تغییرات مثبت و فرهنگسازی است. حتی در شرایط دشوار، همیشه سعی کردهام با اقداماتی کوچک اما معنادار، تأثیری مثبت بگذارم. این ارزشها همواره راهنمای من در زندگی بودهاند و خواهم کوشید که در آینده نیز به آنها پایبند بمانم.
تعریف نیوشا امیری از موفقیت چیست؟ آیا در ۲۶ سالگی احساس میکنی به موفقیت دست یافتهای، یا همچنان در مسیر رسیدن به آن هستی؟
موفقیت برای من مفهومی نسبی و پیوسته است. هیچوقت نمیتوان گفت که کسی صددرصد به موفقیت رسیده، چون همیشه راههایی برای بهتر شدن وجود دارد. هر موفقیت، آغازی برای هدفهای بعدی است. به نظرم، موفقیت یعنی قدم برداشتن در مسیری که به رسالت و ارزشهای زندگیات نزدیک باشد و بتوانی تأثیری مثبت، هرچند کوچک، بگذاری.
در مسیر کاری و زندگی، از جایی که هزینهای برای خدماتم نمیگرفتم تا جایی که یاد گرفتم ارزش کارم را بشناسم و برایش بهایی تعیین کنم، تغییرات بزرگی را تجربه کردهام. این تغییرات نه تنها به من کمک کرد ارزش کار خودم را درک کنم، بلکه باعث شد دیگران نیز بیشتر قدردان باشند. امروز، احساس میکنم در مسیری هستم که میتوانم بگویم نیمهموفق هستم. چون توانستهام برندی بسازم که دیگران آن را با اسم و کارم بشناسند. اینکه وقتی دیگران درباره من صحبت میکنند، از تأثیرات مثبتم یاد میکنند، خودش نشانهای از موفقیت است.
برای من، موفقیت فقط این نیست که در کارم شناخته شوم، بلکه این است که بتوانم کاری کنم که دیگران نیز بهرهمند شوند. مهم نیست چه کسی آغازگر یا جلوهگر یک حرکت است، بلکه مهم آن جریان و تأثیری است که ایجاد میشود. اگر بتوانم با کارم حتی زندگی یک نفر را بهتر کنم، احساس میکنم به رسالت خودم نزدیکتر شدهام. این نگاه باعث شده که در مسیرهای مختلف، حتی زمانی که خسته یا ناامید بودهام، ادامه بدهم.
هرچند هنوز هم چالشهایی وجود دارد؛ از تبعیضهایی که به دلیل جنسیت یا برخی شرایط خاص تجربه کردهام گرفته تا گاهی قدرناشناسیهایی که خستگی را دوچندان میکند. اما تمام اینها بخشی از مسیر است. برای من، موفقیت یعنی در همین مسیر باقی ماندن، یادگیری از اشتباهات، و ساختن تأثیرات کوچک اما پایدار.
برای دختران و زنانی که میخواهند مسیر جدیدی را در زندگی یا کار شروع کنند، چه توصیهای دارید تا در برابر چالشها قویتر و موفقتر پیش بروند؟
اگر بخواهم توصیهای برای دختران و زنان جوانی که در ایران میخواهند مسیر جدیدی را شروع کنند داشته باشم، این است: “ترسهایتان را بشناسید و با آنها روبهرو شوید.” ترسهای ما معمولاً از موانعی سرچشمه میگیرند که یا از درون خودمان میآید یا از شرایط اجتماعی و خانوادگیمان. اما یاد بگیرید این ترسها را به آغوش بگیرید، با آنها زندگی کنید، و از آنها عبور کنید.
همیشه یادتان باشد که اشتباه کردن بخشی از مسیر رشد است. از اشتباه کردن نترسید، بلکه از ایستادن و حرکت نکردن بترسید. هر قدمی که برمیدارید، حتی اگر اشتباه باشد، شما را به تجربههای جدید میرساند. هیچوقت نگویید “دیر شده” یا “فرصتی نیست.” زمانبندی زندگی هر فرد با دیگری متفاوت است. برای خودتان زمان و صبر قائل شوید.
به یادگیری اهمیت دهید. شنیدن، دیدن، و تجربه کردن بهترین ابزارهای شما برای رشد هستند. آدمهای منفی را از زندگیتان حذف کنید و در عوض، افرادی را دور خود جمع کنید که انرژی مثبت و انگیزه به شما میدهند. همچنین اگر در جایی احساس کردید نمیتوانید بهتنهایی از موانع عبور کنید، از تراپی یا مشاوره حرفهای کمک بگیرید. این نهتنها نشانه ضعف نیست، بلکه ابزاری برای تقویت ذهن و پیشرفت شماست.
و در نهایت، یادتان باشد که هیچچیزی مهمتر از خودتان نیست. اگر خودتان را نسازید، نمیتوانید چیزی به دیگران یا جامعهتان بدهید. قدمهای کوچک بردارید، به خودتان اعتماد کنید، و اجازه دهید تجربههای زندگی شما را شکل دهند. هیچ مسیری بیفایده نیست؛ حتی اگر فکر کنید به مقصد نرسیدید، همان مسیر شما را برای چالشهای آینده آماده کرده است.
زندگی نیوشا امیری گواهی روشن از قدرت اراده، همدلی و پشتکار است. او در کنار چالشهایی که از کودکی در مسیرش قرار گرفت، نهتنها متوقف نشد، بلکه از این سختیها پلی برای رشد شخصی و تأثیرگذاری در جامعه ساخت. فعالیتهای خیرخواهانه او در حمایت از ناشنوایان و دیگر اقشار محروم، نشاندهنده قلبی پر از مسئولیت اجتماعی و عشقی بیپایان به انسانیت است. نیوشا به ما یادآوری میکند که با وجود موانع، میتوانیم با شناخت ترسهایمان، عبور از آنها و تلاش بیوقفه، نهتنها زندگی خودمان را بسازیم، بلکه دست دیگران را نیز بگیریم و دنیایی بهتر خلق کنیم. این مسیر او الهامبخش هرکسی است که به دنبال تغییر و تحول است.